سه خاطره
سه خاطره زیبا از امام خمینی(ره)
1- امام پیامی خطاب به بسیجیان نوشته است و قرار است در اخبار سراسری رادیو و تلویزیون خوانده شود. اما از دفتر امام اطلاع داده می شود که متن پیام برگردانده شود ؛ ظاهرا امام می خواهند روی آن اصلاحی انجام دهند. امام پس از دریافت متن پیام خود یک کلمه را تغییر می دهند و مجددا آن را برای پخش از اخبار سراسری ، به صدا و سیما ارسال می کنند. در توضیح این تغییر عبارت به نزدیکان خود می گویند : در پیام خود به بسیجیان نوشته بودم "من با تمام هَمّم به شما دعا می کنم" ، اما آن را به "بیشترین هَمّم " تغییر دادم ؛ این جمله دقیقتر است .
2- قصابی که در نجف ، گوشت مصرفی امام را از او می خریدند "حمّود" نامی بود. حمود ، به احترام امام ، همیشه بهترین گوشت را با پاک کردن چربی و دنبه و زوائد آن ارائه می کرد. روزی امام پرسید : آیا این قصاب ، برای همه مشتریان خود این گونه عمل می کند ؟ پاسخ خدمتکار امام این بود که : نه ، حمود برای علاقه ای که به شما دارد چنین می کند. امام با صراحت می گوید : دیگر از این قصاب برای من گوشت نخرید .
حمود هر بار نزدیکان امام را می دید ، می گریست و از اینکه این توفیق از او سلب شده است بسیار ناراحت بود.
3- هنگامی که مشغول نوشتن جلد اول کتاب زندگینامه امام خمینی بودم ، قبل از چاپ برای ملاحظه ایشان آن را به امام ارائه کردم . در جایی از کتاب نوشته بودم : "مادر فاضله و دانشمند امام ، هاجر نام داشت . " امام روی فاضله و دانشمند خط کشید و گفت : مادر من زن با تقوا و بزرگواری بوده ، اما "فاضله" و "دانشمند" نبوده و زن معمولیی بوده است .
در جای دیگری از کتاب نوشته بودم : سید روح الله در ? سالگی با اشتیاق به مکتبخانه رفت ." باز هم امام روی کلمه "با اشتیاق" خط کشید و گفت : اصلا هم من با اشتیاق به مکتبخانه نرفتم و خیلی هم با سختی رفتم ؛ اصلا کدام بچه است که در ? سالگی با اشتیاق به مکتبخانه برود ؟!
2- قصابی که در نجف ، گوشت مصرفی امام را از او می خریدند "حمّود" نامی بود. حمود ، به احترام امام ، همیشه بهترین گوشت را با پاک کردن چربی و دنبه و زوائد آن ارائه می کرد. روزی امام پرسید : آیا این قصاب ، برای همه مشتریان خود این گونه عمل می کند ؟ پاسخ خدمتکار امام این بود که : نه ، حمود برای علاقه ای که به شما دارد چنین می کند. امام با صراحت می گوید : دیگر از این قصاب برای من گوشت نخرید .
حمود هر بار نزدیکان امام را می دید ، می گریست و از اینکه این توفیق از او سلب شده است بسیار ناراحت بود.
3- هنگامی که مشغول نوشتن جلد اول کتاب زندگینامه امام خمینی بودم ، قبل از چاپ برای ملاحظه ایشان آن را به امام ارائه کردم . در جایی از کتاب نوشته بودم : "مادر فاضله و دانشمند امام ، هاجر نام داشت . " امام روی فاضله و دانشمند خط کشید و گفت : مادر من زن با تقوا و بزرگواری بوده ، اما "فاضله" و "دانشمند" نبوده و زن معمولیی بوده است .
در جای دیگری از کتاب نوشته بودم : سید روح الله در ? سالگی با اشتیاق به مکتبخانه رفت ." باز هم امام روی کلمه "با اشتیاق" خط کشید و گفت : اصلا هم من با اشتیاق به مکتبخانه نرفتم و خیلی هم با سختی رفتم ؛ اصلا کدام بچه است که در ? سالگی با اشتیاق به مکتبخانه برود ؟!